کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمد عزیزى     نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه     وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن     قالب شعر : غزل    

تو آفـتـاب یـقـیـنـى، بـهـار رویـایى            طراوت گل سرخى، نسیم صحرایى

تو ابـر منـقـلب چـشم‌هاى پرهـیزى            تو قـطره قـطرۀ بـاران ناشکـیـبایى


تو فصل رویش عشقى، نگاه مجنونى            تو آبـشار صمـیـمـیـتى، تو لـیـلایـى

تو نرم و سبز و لطیفى، تو موج احساسى            تو روح پاک مسیحى، تو دست موسایى

تو لحظه‌هاى خوش خاطرات شیرینى            تو بـاغ عـاطـفه‌هایى، امـید فـردایى

تو جلـوۀ سـحـرى، آبـروى انـسانى            تو نور روشن صبحى، تو جام صهبایى

تو گرم باده عـشقى، بهـار زیستـنى            تو شور و شوق شقایق به دشت دلهایى

تو شعر خواجه شیراز و شمس تبریزى            تو معـنى کـلـمات هـمیـشه زیـبـایى

: امتیاز

مدح حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : وحید قاسمی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

مژده بیداردلان پیک سحر در راه است            شب دلـواپسیِ منتـظـران کـوتاه است

همه‌جا صحبت درمان تب سختی‌هاست            همه‌جا حرف سرِ نسخۀ خوشبختی‌هاست


گوش کن! زمزمۀ خاتمۀ تاریکی‌ست            خیمۀ حضرت خورشید همین نزدیکی‌ست!

گوش کن لایحۀ دولت خوش عهدی را            بـر دمـاونـد بـزن پـرچـم یا مهـدی را

شوق دیدار رسانده ست به لب جان‌ها را            بـوی اسپـنـد قـرق کرده خـیابان‌ها را

خبر این بار دقیق است! می‌آید منجی            وعدۀ عهـد عـتیـق است می‌آید منجی

لوح محفوظ بشارت به ظهورش داده            دل به آن لهـجۀ آرام و صبورش داده

می‌رسد بت‌شکنی! چون بت و نمرودی هست            قول قرآن و زبور است که موعودی هست

گـفـتـه انجـیـل که فـریـادرسی می‌آیـد            صـبـح آدیـنـه مسیـحـا نـفـسـی می‌آیـد

دو قدم مانده فقط! خسته شدن بی‌معناست            پشت این گردنۀ سخت، بهشتی پیداست

عمر دجـال به فردا نرسد، کوتاه ست            باخبر باش! خبرهای خوشی در راه است

ذوالـفـقـار خِـردش مصلح کـژ تابی‌ها            بـرسـد کـاش به گـوش کر وهـابـی‌ها

کـعـبه آمـادۀ اثـبـات مسـلـمانی‌هـاست            نوبت بـستـن پـرونـده سـفـیـانی‌هاست

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : علی انسانی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : مربع ترکیب

هر کوچه و هر خانه‌ای از عطر، چو باغی‌ست           در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغی‌ست
آویخته بر سر درِ هر خانه چراغی‌ست           بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست


از شوق، همه رو به سوی میکده دارند
یاری ز سفـر، سوی وطـن آمده دارند
کی یـار سـفـر کـردهٔ مـا از سـفـر آیـد           بعد از شبِ دیجـورِ محـبان، سحـر آید
از بـاب صفـا، قـبلـهٔ مـا کی به در آیـد           بی بال و پـران را پر و بـالی دگـر آید

کی پرده گـشاید ز رخ آن روی گشاده
کز رخ کند از اسب، دو صد شاه پیاده
تو در پی خود، قـافـله در قـافـله داری           در سلسلهٔ زلف، دو صد سلـسله داری
با آن‌که خود از منتـظرانت گـله داری           سوگـند به آن اشک که در نافـله داری

با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببـیند تو عطا کن
ای گـمـشـدهٔ مـردم عـالـم به کـجـایـی؟           کی از مه رخـسارهٔ خود پرده گشایی؟
ما ریـزه‌خـوریم و تـو ولی‌نعـمت مایی           هر جـمعه هـمه چـشم به راهـیم بیـایی

یک پـرتـو از آن چـاردهم لـمعـه نیامد
بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد
بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما           کس نیست در این قافله، وامانده‌تر از ما
ما بی‌خـبریم از تـو و تو با خـبر از ما           ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما

ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی
تـنهـا تو پـناهی، تو نـویدی، تو امیدی
عـشــق ابــدی و ازلــی بـا تـو بـیــایـد           شـادی ز جهـان رفـته، ولی با تو بیاید
آرامـش بـیـن‌الــمـلـلـی بـا تــو بـیــایــد           ای عِـدلِ عـلی! عَـدلِ عـلی با تو بیاید

عمری‌ست که در بوتهٔ عشقت به‌گدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم
هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم           داریم حـضور تو و مشـتـاق ظـهـوریم
نـزدیک تو بر مایی و مائیم که دوریم           بـا دیـدهٔ آلـوده چه بـیـنـیـم؟ که کـوریـم

در کوه و بیابان ز چه رو دربه دری تو؟
هـم منـتـظـِر مایی و هم منـتـظَـری تو

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : عماد بهرامی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

ای مسیحای دل حضرت زهرا برگرد           آه ای مــاه؛ بـه آه دل تــنــهــا بــرگـرد

بی‌تو هر روز هوای دل ما بارانی‌ست           بی‌تو تا صبح فرج خیر در این دنیا نیست


گـوشه چـشم ت مـتحـوّل بکند دل‌ها را           آنچـنانی که تـوسـل به تو مشکـل‌ها را

بوی پیـرآهـنت آمد دل یعـقـوب گرفت           حال کنعانی ما سبقت از آشوب گرفت

چه جوانها که پس از رفتن تو پیر شدند           پیـرهـا هم ز فـراق تو زمین‌گـیر شدند

برنگشتی و جهان از شب ظلمت پر شد           روزمان شب شد و نان دل ما آجر شد

نیـستی هر شب جـمعه شب احیا داریم           صبح تا شب تونبـاشی شب یلدا داریم

سورۀ فـاتحـه؛ ای بـاطن قـرآن برگرد           فـتح ا‌لله بـکـم، حـضرت بـاران برگرد

غُصه این است که فریاد رسی نیست، بیا!           دیگر ای یار مجال نـفـسی نیست، بیا!

نـکــنـد بــاز نـگــردی و بـمـیــرم آقــا           تو فـقـط یـار مـنی، از هـمه سـیـرم آقا

خونِ دل خوردن و دلدار ندیدن سخت است           گاه و بیگاه فـقط آه کشیدن سخت است

تو نـبـاشی بـخـدا بی‌کـس و کاریم همه           دلبـر بـی‌کـس من! ابـر بـهـاریـم هـمـه

سنگ ما را به دلت یکسره می‌کوبی تو           آه آقـای غــریـبـم چــقَــدَر خــوبـی تـو

انـتـظـار فـرجت مـرد عـمل می‌خواهد           یک علمدار، و هفتاد و دو یل می‌خواهد

فـصل‌ها بی‌تو همه سـرد و بِلاتکـلیفـند           آسـمان‌ها و زمین هر دو بِـلاتکـلـیـفـند

مظـهـر عـدل خـداوند! بیا مهـدی جان           می‌زند فـاطـمه لبخـند، بیا مهـدی جان

ای وجــود تـو سـراپـا غــزلِ مــرثـیّـه           اشـک و آه تــو شــده داغ دل نــاحـیّـه

ساکن کرب و بلا را به چه جرمی کُشتند؟           بدش این بود که با تـیغِ نَبُر می‌کـشتـند

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

زلفِ بر باد ده‌ات ریخت به هم دل‌ها را           آنچـنانی که تـوسـل به تو مشکـل‌ها را

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمدجواد غفورزاده نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثنوی

گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست           پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست

آنجـا که هـست، آیـنهٔ شـادی و سـرور           اشراق عشق و عـاطفه و جلوه‌گاه نور


آنجا که انـبـیا هـمه هـستـند در طـواف           آنجا که عشق و عاطفه دارند اعتکاف

آنجـا که دیـده‌ها، پـلـی از آب بـستـه‌اند           یعنی دخیل اشک به «سرداب» بسته‌اند

چـشم هزار ماه جـبـین، مشتری اوست           نقـش نگین وحی، در انگشتری اوست

مـحـبـوب نـازنـین سـراپـردهٔ خـداسـت           در کائـنات، رحـمت گـستردهٔ خـداست

چون روح، در تمامی اعصار جاری است           جان جهان، ذخـیرهٔ پـروردگاری است

سنگ بنای کعـبه، سـیاهی خـال اوست           وجه خـدای جَـلَّ جَـلالُـه جـمال اوست

جان بی‌فـروغ طلعت او جان نمی‌شود           او حجت خـداست که پـنهـان نـمی‌شود

روزی که ظـلـم پُـر کـند آفـاق دهر را           احلی من العـسل کند این جام زهـر را

آن روز، روز سلطنت داد و دین رسد           یعنی زمین، به ارث به مستضعفین رسد

پر می‌کند ز عدل خود این خاک تیره را           آئـیـنـهٔ بـهـشـت کـنـد، ایـن جـزیـره را

یوسف به بوی پیـرهـنش زنده می‌شود           دل‌های مـرده با سخـنـش زنده می‌شود

او را بخـوان در آیـنـهٔ نـدبـه و سـمات           فـرزندی از سلالـهٔ طاهـا و محکـمات

روی لـبـش تـلاوت لـبـیک دیـدنی‌ست           آری دعـای او به اجـابت رسیـدنی‌ست

احـیــا گـر مــعــالِــم دیـن خــداسـت او           شمس‌الضحای روشن و نورالهداست او

الهـام، کم گرفـتی از آن فـاطـمی‌نَـفَـس           با خود حدیث نَفْس کن، ای مانده در قفس

یک‌بار خوانده‌ای، که جوابت نداده‌اند؟           آتـش گـرفــتـه‌ای تـو و آبـت نـداده‌انـد؟

تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع           ای دیدگان شب‌زده! «فَلْتَذْرَفِ الدُّموع«

ای حُــسـن مـطـلـع هــمـهٔ انـتـخـاب‌هـا           تو آفـتـاب حُـسـنی و مـا در حـجـاب‌ها

مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی«           فـرزنـد اخـتـران درخـشـان و روشـنی

دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک           خواندم «متی ترانا» گفتم «متی نراک«

»یا ایها العـزیز» ببـین خـسـته حـالی‌ام           چـشـمان پُـر سـتـاره و دسـتان خـالی‌ام

مـائـیـم آن خـسی که به مـیـقـات آمـدیم           شرمـنده با «بضاعت مـزجات» آمدیم

شـام فــراق سـورهٔ والـیـل خـوانـده‌ایـم           یوسف ندیده «اَوفِ لَنا الکَیل» خوانده‌ایم

یا ایـهـا الـعـزیـز بـه زیـبـایـی‌ات قـسـم           بر حـسن بی‌بـدیـل و دل‌آرایی‌ات قـسم

دل‌ها ز نکـهـت سخـنت، زنده می‌شود           عالـم به بـوی پیـرهـنت، زنـده می‌شود

صبح وصال تو، شب غم را سحر کند           آفــاق را نـگــاه تـو زیـر و زِبَـر کـنـد

موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست           شهر مدینه چـشم به راه ظهـور توست

تنها نه از غـمت دل یاران گرفته است           چشم بقـیع تر شده، بـاران گرفته است

شعر « شفق» حدیث زبان دل من است           تـکـرار نـام تـو ضـربـان دل من است

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : راضیه مظفری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

برگشتنت حتمی‌ست! آری! رأس ساعت            هرچند یک شب مانـده باشد‌ تا قـیامت

می‌آید آن صبحی که آغاز جهان است            آن روز روشـن، آن طـلـوع بی‌نهـایت


گـفـتـند روی فـرش مـا پـا مـی‌گـذاری            جـارو زدم تـنهـا به شـوق این روایت

در کوچه‌ها دیدم تو را؛ نشـناختم... آه            دیدم تو را، افـسوس بی‌عرض ارادت

در زیر باران هر دعایی مستجاب است            از چـشـم‌هـایت گـفـتـه‌ام وقـت اجـابـت

با یـاد تـو از کــربـلا تـربـت گـرفــتـم            در آرزوی آن نــمــاز بـا جــمــاعــت

می‌بویـمش در سجده بعد از هر نمازم            عطر شهـادت می‌دهد؛ عـطر شهادت!

: امتیاز

مدح حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمد جواد شرافت نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلین قالب شعر : غزل

اگرچه زود؛ می‌آید، اگرچه دیر؛ می‌آید           سوار سبـزپوش ما به هر تقـدیر می‌آید

همان خورشید موعودی که در روز طلوع او           حدیث صبح صادق می‌شود تفسیر، می‌آید


زمین آبی‌تر از این آسمان‌ها می‌شود وقتی           که آن آئیـنۀ سبز «خدا تصویر» می‌آید

شکـوه مهـربانی که نگـاه نافـذش حـتی           به روی سنگ‌ها هم می‌کند تأثیر، می‌آید

در اعماق نگاهش می‌توان خشمی مقدس دید           دلش لبریز از مهر است و با شمشیر می‌آید

چنان با ضربه‌های حیدری اعجاز خواهد کرد           که از دیـوار هم گل‌نغـمۀ تکـبیر می‌آید

دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است           نه قدری زودتر از آن؛ نه با تأخیر می‌آید

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : غلامرضا شکوهی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مثنوی

اگرچه غـائبى، امّا حضورِ تو پيداست            چه غيبتى‌ست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست

مقام گـلشنِ اشراق، نافه‌خيز از توست            بلى! شفاعت انسان به رستخيز از توست


تو كيستى كه قيامت، قـيامتِ كـبرا‌ست            تو كـيستى كه قيامت ز قامتت پيداست

تو كيستى كه «يدالله» در تنت جارى‌ست            زبان قاطع شمشير عـدل تو كارى‌ست

نگـاه مـنتـظـرانت هـنوز مـانـده به راه            سپـيد شد ز فـراق تو سنگ‌فـرشِ پگاه

خدا به دست تو داده‌ست عدل عـالم را            سپـرده نـيـز به دسـتت حـسـاب آدم را

ز هر چه هست به گيتى، سرآمدت خوانند            تـويـى كه قـائـم آل مـحـمـدت خـوانـنـد

ولادتـت نه فـقـط آبـرو به شـعـبـان داد            كه در ضمير تـمامى مردگان جان داد

اَلا سـتـارۀ مـوعـودِ گرم و عـالـمتـاب!            به دشت تـيرۀ هـسـتى چو آفـتاب بتاب

بتـاب و ظـلـمت ظلـم زمـانه را بردار            ز گُـرده‌‌هـاى بـشـر تـازيـانه را بـردار

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمّـد قاسمی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : مربع ترکیب

بــایـد بـنـویـســد قَـــلَـمِ بــاورم از تــو           تا رنـگ نـشـیـنـد به تـنِ دفـتـرم از تو
تـا قـدرت پـرواز بـگـیـرد پَـرم از تـو           تـا حِـسّ تَـعـلُّـق بـپـذیـرد ســرم از تـو


جُز نام تو امشب به لـبـم نیـست تـرانه

»ای تیر غـمت را دل عُـشّـاق نشـانه»

بهتر که نگیرد کسی امشب خبر از من           شاید که دَمِ صُبح تو کردی گُذر از من
با یک نظرت، هستی من را بِخَر از من           تا کم بشـود سـایۀ این دردِ سَـر از من

در وادی اَمنت خبری از خطری نیست
با ذکر تو در قلب من از غم خبری نیست

ای‌کاش که این رو سیه آدم شُـدنی بود           ای‌کاش که وصل من و یارم شُدنی بود
با دل، گِـرِهِ زُلـفِ تو مُحکم شُدنی بود           ای‌کاش که سَرکُـوبِ دلم هم شُدنی بود

تا غـیر تو بر هـیچ کـسی دل نـسـپارم
در راه کـسی غـیر خـودت پا نگــذارم

جُز نـقـش تو در قـاب دلـم خانه نـدارد           جُز دست تو، سرمست تو پیمانه ندارد
ایـنجـا که حـقـیـقـت ره افـسـانه نـدارد           این موی مُجَـعّـد طـلب از شـانه ندارد

جُز صید شدن در خَم گیسوت، روا نیست
»کس نیست که آشفتۀ آن زلف دوتا نیست»

ای آمــدن تـو، هـمـۀ حــاجــتِ زهــرا           ای مـحـفـلِ اُنس تو دلِ حضرتِ زهرا
بـا توست یقـیـناً هـمۀ عـصـمتِ زهـرا           ای صاحبِ قُــدرتْ قَـدَرِ دولــتِ زهرا

کِی می‌رسد آن روز که بی‌واهمه باشیم؟
بـا مُـنـتـقـمِ خــونِ گُـلِ فـاطـمـه بـاشیـم

ای جای تو در عرش روی منبرِ حیدر           با دست تو زینت شده انگـشـترِ حـیـدر
ای صف‌شِکن معرکه، ای حیدرِ حیدر           ای مُنْـتَــقِــم و مُنْـتـَظَـرِ دخـتـرِ حــیدر

زینب به خُـدا چشـم به راه است بیایی
« ای گُـمـشـدۀ مَردم عـالـَم به کُـجایی»

آن طایـفه که دسـت به دامانِ تو هستند           برعکس همه، گوش به فرمانِ تو هستند
با اینـکه پـریـشـانِ پـریشـانِ تو هستـند           در سـاحـل آرامـش چـشمانِ تـو هستند

تا شب که می‌آید، زِ مَـه و مَـد بنویسند
تا نـام تو را مـثــلِ مـحـمّـد بـنـویـسـنـد

دل گفت که همسَنگِ منِ پستْ زیاد است           دور و بر مـیخـانۀ تو مستْ زیاد است
در وادی«مهدی طلبی» دستْ زیاد است           دیـوانـه و دلـدادۀ پا بـَسـت زیـاد اسـت

در محضرت ای مخزن الأَسرارِ خُداوند
این لاف زدنها به پشـیـزی نمی‌ارزنـد

وقـتی ز شُکـوفـایی نرگـس خـبـر آیــد           روزی که مَـجـالِ هـمـۀ خَـلـق سـرآیـد
پــس در اثـر صـبر، زمـان ظـفـر آیـد           فـریادِ «أنا المهـدی‌ات» از مکّـه بـرآید

آن روز همان مُوعِد خوشحالی زهراست
در عَهد تو دین بسته به اظهارِ تبرّاست

در دست بگیری اگر آن تیغ دو سر را           از ظُـلـم، خلاصی بدهی نسل بـشر را
از قـبـر در آری بــدن آن دو نـفــر را           نـابـود کُـنـی هـیـمـنـۀ فـتـنـه و شَـر را

دیـدند خـلایق که در این « تجربه آباد»
«با آل علی هر که در اُفـتاد ور اُفـتاد»

: امتیاز

آغاز ولایت و امامت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه

شاعر : غلامرضا شکوهی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

ز عمق حنجره بر بام شب اذان می‌گفت            حـدیث درد زمین را به آسـمان می‌گفت

صدا چه پاک به شب می‌چکید و روشن بود            که از حکومت خورشید در جهان می‌گفت


شـبـانـه‌های شـکـست شب و سـیاهی را            هـلال مـاه به گـوش جهـانـیـان می‌گـفت

رسـیـده بـود به مـعـراج آفـتـاب، غـبـار            اگر به جای زمان، صاحب‌الزمان می‌گفت

به سفـره‌ای که در آن انتـظار را چـیدند            نـگـاه‌های گـرسـنه ز میـهـمان می‌گـفـت

نـبـودی و دلِ مـا بـی‌نـگـاه مـعـصومـت            کـبوتـرانه شب و روز، الامـان می‌گفت

: امتیاز

آغاز ولایت و امامت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه

شاعر : زکریا اخلاقی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلین قالب شعر : غزل

همین است ابتدای سبز اوقاتی که می‌گویند            و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می‌گویند

اشـارات زلالـی از طلـوع تـازهٔ نرگـس            پیاپی می‌وزد از سمت میقاتی که می‌گویند


زمین در جستجو، هر چند بی‌تابانه می‌چرخد            ولی پیداست دیگر آن علاماتی که می‌گویند

جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش            کـنار خـیـمهٔ سبـز ملاقـاتی که می‌گویند

کـنار جـمعهٔ موعـود، گل‌های ظهـور او            یکایک می‌دمد طبق روایاتی که می‌گویند

کـنون از دشـت‌های روشن امّـید می‌آیـد            صدای آخـرین بند مناجاتی که می‌گویند

و فردا بی‌گمان این سمت عالم روی خواهد داد            سرانجـام عـجـیب اتفـاقـاتی که می‌گویند

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه

شاعر : جواد محمدزمانی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

در این بهار چهره دم از گل نمی‌زنیم            با نغـمۀ تو خـنـده به بـلـبـل نـمی‌زنـیم
معراج می‌رویم چو شبنم نه مثل رود            یـعـنی قـدم به خـاک تـنـزل نـمی‌زنـیم


خود می‌شـویم آیـنـه‌ای از جـنون خود            دیگر سـری به باب تـفـاعل نمی‌زنـیم
تدبیر عقل روز جنون را چه می‌کند؟            تکیه به سمت کـهـنۀ این پل نمی‌زنـیم
بستـیـم چـشم خود ز تـماشـای عالـمی            دیگـر به روی آیـنـه هم زل نمی‌زنـیم
از پا نشـسته‌ایم ز مستی، ببـخـش اگر            بـر دامن تو دسـت تـوسّـل نـمی‌زنـیـم
دریـا کـرانه‌ای ز دل بیـکـران توست
هرجا دلی شکسته همان جمکران توست
روزی که آفـتـاب ظـهـور تـو می‌دمـد            از قـلّـه‌هـا طـراوت نـور تـو مـی‌دمـد
مـسـت نـمـاز نـافــلـۀ نــاز مـی‌شـویـم            وقـتی اذان صبـح ظـهـور تـو می‌دمـد
با همرهان بگـوی که آهـسته پا نـهـند            گـل در مسیـر سبـز عـبـور تو می‌دمد
موسی به دست، نان تجلّی گرفته است            از آتـشـی که قـعـر تـنـور تو مـی‌دمـد
پاکـان زمین واقـعـه را ارث می‌بـرند            ایـنـهـا ز آیـه‌هـای زبــور تو مـی‌دمـد
با شوق آنکه چـشم گـشـایی به انتـقـام            شمـشـیر زیر پلک صبـور تو می‌دمد
با صبح حـمله‌ای به شب شوم می‌کنی
شـادی به قـلب مردم مـظـلوم می‌کـنی
ما را به سـمت آبی خود رهـسپار کن            ای گل به قـلب سرد زمستان بهار کن
بر دوستان زبـان سوی تـبـلـیغ وا نـما            بر دشـمـنـان زبـانـۀ تـیـغ آشـکـار کن
افطار عاشقـان تو دیـدار روی توست            شهدی از این رطب به لب روزه دار کن
ای گلشن بتول چه شد جوشن رسول؟            آبی ز شـعـله در جـگـر ذولـفـقـار کن
عیسای روح را ز دمت جان تازه بخش            ایّـوب صـبـر را ز تـبـت بی‌قـرار کن
قوم لجوج حـضرت موسی ستمگـرند            این تـوسـن رهـا شـده را راهـوار کن
همراه تو عـنایت غـیب است بی‌گمان
سردار این سپاه شعـیب است بی‌گمان
در شرح تو زبان غزل لال مانده است            خورشید تو به روزن غربال مانده است
باید به شعر وصف تو حیرت ردیف کرد            وقـتی زبـان قـافـیه‌ها لال مـانـده است
قـرآن چـشم‌های تو بر دل نـزول کرد            تفسیر این خجـسـتۀ انـزال مانده است
خورشید پشت ابر، بر این پهنه سایه کن            این سیب‌های باغ خدا کال مانده است
دل شد مـذاب خـانـۀ آتـشـفـشـان زخـم            بر چهـره‌ها گـلایۀ تـبخـال مانده است
برخیز، گاه حـمله به سفـیانی آمده‌ست            بشتاب رفـع فـتـنـۀ دجّـال مـانـده است
در هـق هـق زیارت ناحـیّه  فـاش شد            در سینۀ تو روضۀ گـودال مانده است
یا صاحب الـزمان و یا فارس الحجاز
تنها تویی به زخـم دل شیعه چاره‌ساز
مـادر به انـتـظـار نـشـسـتـه بـرای تـو            کی می‌رسد ز کعبۀ دل ها صدای تو؟
گفتی که آرزوی ظهور است در دلت            کی مستـجـاب می‌شود آخر دعـای تو
دست نجف تو را ز علی می‌کند طلب            یثـرب به ناله خواسته از مجـتـبای تو
تـنـهـا بـه انـتـقـام تو از دیـده مـی‌رود            اشکی که مانده در سحـر کـربلای تو
ای میزبان صحن اباالفـضل جـلـوه‌ای            ما مانده‌ایم و حسرت مهـمانـسرای تو
مشتاق قبله‌ایم و شاخص به دست توست
در سجده‌ایم تربت خالص بدست توست

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمد سهرابی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

یا دَمِ هـوی کـسی یا دم تـیـغ دو سری            بر دل خـستـه‌دلان می‌کـند آخـر اثـری

سـال‌هـا حـلـقـه زدم بر در مـیخـانۀ تو            که مگر بوسه زنم دست تو را پشت دری


زین چهارت که بگویم به طهارت بفرست            کوثری، جام طهوری، شرری، چشم تری

ز تو خـواهم که مرا از گـنه آزاد کنی            به نگاهی که اسیرم کنی و خود بخری

غرض از آمد و شد دیدن بالای تو بود            لحظه‌ای یا که دمی یا که شبی یا سحری

سالیانی‌است که من در هوس کنج قفس            ریختم بی‌خبر از دام غمت بال و پری

آمـدم تا که بـیابـم سر کـویت سـر و پا            شهره گشتم سر کوی تو به بی‌پا و سری

تو چه خورشید جمالی که نبیـنند تو را            جز دو سه مشتری حُسن به سالی قمری

بس کن ای دل که نگنجند عزیزان در بیت            آسـمان قـاب ندارد که به منـزل بـبری

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه

شاعر : قاسم صرافان نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد            صبح همراه سحـرخـیز جـوانش برسد

خواندنی‌تر شود این قصه از این نقطه به بعد            مـاجـرا تـازه به اوج هـیجانـش بـرسد


پــردۀ چـاردهــم وا شـود و مـاه تـمـام            از شبـسـتان دو ابروی کـمـانش برسد

لـیـلـة الــقـدر بـیـایـد لـب آئـیـنـۀ درک            سورۀ فـجـر به تـأویل و بـیـانش برسد

نامه داده‌ست ولی عادت یوسف اینست            عطر او زودتر از نامه رسانش برسد

شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود            عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد

ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود            که تو هـم آمده باشـی و اذانـش بـرسد

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه

شاعر : مصطفی محدثی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

بـیا به خـانه که امّـیـد با تو برگـردد            هزار مرتـبه خـورشید با تو برگردد

بیا شکوه شکـفـتن که باز در نَفَـسی            بهـار رفـته به تـبـعـید با تو برگـردد


بیا که صبح یقـین با گشودن چشمی            به جای این شب تردید با تو برگردد

من و غروب و غم و اضطراب و چشمانی            به راه مانـده که امّیـد با تو بـرگردد

بیا که کوچ کنـد مـاتم از حـریم دلـم            و شـادمـانه‌ترین عـیـد با تو برگردد

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه

شاعر : جواد محمدزمانی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

هوا بهـاری شوقت، هوا بهاری توست            خروش چلچـله لبریز بی‌قراری توست

چه ساقه‌ها که سلوکش به صبح صادق توست            چه باغ‌ها که شکوهش به آبیاری توست


تویی که در همه ذرّات جلوه‌گر شده‌ای            هنوز آینه، مـبهـوت بی‌شـماری توست

بگو کدام غزل شرح ماجرای تو گفت؟!            بگو کدام چکامه به اسـتواری توست؟!

بـیـا بـیـا که در این کـوچه‌باغ دلـتـنگی            دلِ شکستۀ هر عاشـقی، قـناری توست

بیا که چشم به راه تو بعثت است و غدیر            حَرا هر آیـنه در انـتـظار یاری توست

مـرا امـیـد ظـهــور تـو زنــده مـی‌دارد            و آن‌که شوکت باران به هم‌جواری توست

بـهـار، هـم‌نفـس بـاغ‌های خـرّم تـوست            بهار، همسفر چشمه‌های جاری توست

: امتیاز

آغاز امامت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : قصیده

ای تـاج امـامت به سرت یوسف زهرا            وی خَلعت عصمت به برت یوسف زهرا

شک نیست که سلطان جهانی تو پس از این            از بـعـد وفـات پـدرت یــوسـف زهـرا


بـابـاسـت گـرفـتـار نـگـاه و نـفَـس تـو            مـادر بـزند بوسه سـرت یوسف زهرا

الـمــنـة لـلّـه کـه تــو حــجّــت حــقّــی            عـالم هـمه تحت نظـرت یوسف زهرا

صد شکر که این تاج ولایت بسر توست            شمشیر علی بر کـمـرت یوسف زهرا

پـیغـمبر اکرم شده بس مـفـتخـر از تو            ای هـیبت احـمد سـپرت یوسف زهـرا

تو منجی زهـرایی و او چـشم براهـت            کی میرسد از ره خبرت یوسف زهرا

چشمان پُر اشک حسنین است بسویت            عـباس شده خـونجگـرت یوسف زهرا

تـو قـبـلـۀ دلـهـایی و مـعـنـای نـمـازی            ما شـیعـۀ اثـنی عـشرت یوسف زهـرا

رفـتی به پـسِ پـردۀ غـیـبت بـسـلامت            برگـرد دگر از سـفـرت یوسف زهـرا

زیباست که طاووس جـنان رخ بنـماید            گسترده شود بال و پرت یوسف زهرا

بازآ که کلام تو کلام اللهِ محـض است            این است بقـرآن هـنرت یـوسف زهرا

برگرد که احـکـام همه مانـده مـعـطـل            اسـلام شـده دربـدرت یـوسـف زهــرا

لعنت به کـسانی که همه حق تو بردند            شد غـصب تـمام ثـمرت یوسف زهرا

ای رفته به تاراج حقوقت، أقِمِ الحَرب            شد شیـعۀ تو پشت سرت یوسف زهرا

روزی که مسـلـط بشـوی بر همه عالم            جمع شهـدا دور و بـرت یوسف زهرا

بر بام فـلک پـرچم تو یکـسره بالاست            تا کـفـر بـبـیـنـد اثـرت یـوسـف زهـرا

در هم شـکـنـد قـدرت پـوشـالی بت‌هـا            با ضربت تـیغ و تـبـرت یوسف زهرا

گردن بزنی چون همه طاغوت جهان را            یکجاست فقط درد سرت یوسف زهرا

بر ضارب زهـرا بزنی ضربت سیلی            ای مـادر تو مـنـتـظرت یـوسف زهرا

ای منـتـقـم محـسن شـش ماهـه کجایی            صد روضه شده همسفرت یوسف زهرا

در روضۀ ارباب چه بی‌صبر و قراری            قـربان تو و چـشـم تـرت یوسف زهرا

مـا مـنـتـظـر فــجــر ظـهـوریـم امـامـا            تا صبح قـریب سحرت یـوسف زهـرا

از خـون شـهـیـدان حـرم فـتـح دمـیـده            محسن حججی شد قمرت یوسف زهرا

: امتیاز

آغاز امامت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : مرضیه عاطفی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

شد امـامِ آخـرین و دل بـرایش بـیـقـرار            سامرا شد ریسه بندان! از یمین تا به یسار

جان فدایِ آن عبا که تار و پودش حیدری‌ست            بر تنش زیبا نشـسته؛ با کمال و با وقار


حک شده با دستِ حق بر تیغۀ شمشیر او            لا فـتـی إلا عـلی لاسـیـف إلا ذوالـفـقار

می‌برَد تـاج ولایـتـعـهدی‌اش را جبرئیل            میشود طاووس أهل الجنّه؛ صاحب اختیار

دل بیا رخت سفیدت را به تن کن! آمده            عید بیعت با ولیِ عـصر، عـیدِ انـتـظار

حضرت زهرا برایش خوانده حمد و إن یکاد            آرزویش هست، باشد یاورانش بیـشمار

تا بگـیـرد از تـمـام دشـمـنـانِ مـرتـضی            انتـقامی سخت را با ضربه هایی ناگوار

کاش برگردد به زودی با ظهوری غرقِ نور

در حضورش به! چه حالی دارد این جشن و سرور

از کـنـارِ کـعـبه آن مـاهِ دل آرا می‌رسد            محض دیدارش چه بی صبرانه عیسی می‌رسد

می‌رسد بر گوش، تا صوت أناالمهدی؛ سریع            سیصد و چندین نفر دلداده درجا می‌رسد

عاقبت در جمعه‌ای جذّاب می‌پیچد خبر            آخرین معـشـوقِ والا منسبِ ما می‌رسد

مصحف و نهج البلاغه بعدِ قـرآنِ کریم            سورۂ نور و قصص، طاها و أسرا می‌رسد

محضرش تقدیم خواهد شد زمین و آسمان            هدیۀ خیل ملَک از عرشِ اعلی می‌رسد

عشقِ مادر دارد و با شیعیانش در بقیع؛            قبلِ هر کاری به کارِ قبر زهرا می‌رسد

جرعه‌جرعه لحظۀ دیدار نزدیک است و خوب            ندبه و عهد و فرج دارد به دریا می‌رسد

پس بگو لبیک یا مهـدی تویی تو امّـتش

دست هـایت را بـبـر بالا برای بیعـتـش!

: امتیاز

مدح و مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه

شاعر : علی کاوند نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

باید شبـیـه چـشم تو بـارانـی‌ام کـنند            تا مـحـرم حـریـم پـریـشـانـی‌ام کنند

ای سیب سرخ باغ خدا دست من بگیر            راضی نشو دو مرتبه شیطانی‌ام کنند


محـکـوم انتظار سه شنـبه شبی شدم            باید مـیـان چـشـم تو زنـدانی‌ام کـنند

مـثـل کـتـاب حـافـظ کـنـج اتـاق هـا            باید که صفحه صفحه غزل خوانی‌ام کنند

هر شب در امتداد قـنوتت نشسته تا            هـمـراه ربـنـای تـو ربّـانـی‌ام کـنـنـد

من نذر کرده‌ام که به وقت رسیدنت            در پیش چشم‌های تو قـربانی‌ام کنند

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

ای سیب سرخ باغ خدا لحظی‌ای درنگ            راضی نشو دو مرتبه شیطانی‌ام کنند

مدح و مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه

شاعر : نفیسه سادات موسوی نوع شعر : توسل وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

هر که در طایـفـه مـنـتظـران جا دارد            چـشـم امّـیــد بـه بـیــداری فــردا دارد

هـمۀ عـمـر دم از یـاری مـولا زده‌ایم            گرچه گفتیم، ولی وقت عمل جا زده‌ایم


ما نفهـمیده در این غـائله سربار شدیم            عاشـقی دردسـری بود، گرفـتار شدیم

غیر هر جمعه که ما لحظه شماری کردیم            تا به پایان برسد فاصله، کاری کردیم؟

ما نشستـیم و فـقط درد سرودیم از تو            غـزل سـادۀ «برگرد» سـرودیم از تو

با حساب دل خود هرچه شمردیم نشد            بی‌ریـا هـیچ دعـایی به تو تـقـدیـم نشد

انتـظار فـرج و دیـدۀ تر کـافی نیست!            ندبه و عهد به هنگام سحر کافی نیست!

آی مردم پسر فـاطـمه تـنهاست هـنوز            قـرنها رفـته و او منـتظر ماست هنوز

یازده قرن گذشته است و زمستان باقی است            یوسفی رفته و تنها غم هجران باقی است

گرچه گاهی دل او را به گنه لرزاندیم            عهد خواندیم و بر آن عهد مصمم ماندیم

شک نداریم که این معرکه رد خواهد شد            شاید این جمعه همان جمعه که می‌آید شد

: امتیاز

مدح امام زمان عج الله تعالی فرجه

شاعر : مجتبی خرسندی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

منتظر باشید بت ها یک نفر خواهد رسید          از تبار بت شکن‌ها با تبر خواهد رسید

باز برپا کرده‌اید این روزها بتخـانه را          چون نمی‌دانید ابراهیم سرخواهد رسید


دیـر آمـد با نیـامـد فـرق دارد، انـتـظـار          گرچه عمر نوح باشد باز سر خواهد رسید

زیـر پـای کـیـنـۀ اهـل سـتم له می‌شوند          پاسبان لاله‌های خون جگر خواهد رسید

این شب یلدای دوری از امام عـاشقـان          گرچه طولانی ست اما تا سحر خواهد رسید

ابـرهـا آمـادۀ بــاریـدن رحـمـت شـویـد          از حضور حضرت باران خبر خواهد رسید

در زمین سیـنه‌ها بذر صبوری کاشتـیم          باغبان‌ها همتی، فصل ثمر خواهد رسید

قصه‌های کـودکـی پایان خـوبی داشتـند          عاقبت آن مرد روزی از سفر خواهد رسید

: امتیاز